به گزارش روابط عمومی موسسه اندوخته شاهد؛ فهیمه روحاللهی؛ حقیقت جهاد تبیین یک روشنگریِ نرم است در جبهه خودی و مخاطب آن عموم مردم هستند و اگر به شیوه صحیح و توسط افراد آگاه انجام شود منجر به تشکیل گفتمان سازنده میشود و در دل این گفتمان مرزهای حق و باطل روشن و درک مردم از این مرزها شفاف خواهد شد.
پایههای این گفتمان توسط نخبگان هر جامعه ساخته میشود و در بستر رسانه مانند حرکت دومینو جریان مییابد. وقتی نخبگان یک جامعه، خود اسیر ناآگاهی باشند و یا تحلیل همهجانبهای از مسائل جامعه و شناخت عمیقی از مردم خود نداشته باشند چطور میتوان انتظار داشت که این گفتمان متولد شود و مردم را در مسیر صلاح و رستگاری مدد رساند.
«روشنفکری در کشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد.» و همین امر موجب شده است که برخی نخبگان به جای آنکه افقهای آگاهی جامعه را ترسیم کنند خود اسیر و مرعوب افکار بیگانهاند و ملال این تعلق به هیچ، مانع زلالی چشمهای میشود که قرار است از اندیشه آنها بجوشد و جامعه را سیراب کند. گنج معارف بلند اسلامی را در گلستان متمدن خویش رها کرده و چشم آرزو دوختهاند به غرب و تقلید از آن.
برخی از کسانی که عَلَم مخالفت با این روشنفکری را بلند کردند متاسفانه متحجران نادانی بودند که نمیتوانستند نقدی منطقی و صحیح و عمیق ارائه کنند و همین حضور نامبارک آنها، راه را بر نفوذ روشنفکران مقلد و شیفته غرب در دل مردم هموار کرد. حضور برخی مسئولان در صدر کار و عملکرد غلط آنها در حالی که از دین سپری ساخته بودند تا پشت آن بتوانند منفعت خود یا حزبشان را تضمین کنند، برخی از مردم را به این باور نزدیک کرد که مرغ همسایه غاز است و دین در اداره جامعه کارامدی لازم را ندارد و اقبال کردند به نخبگان غربزده.
و جالب آنکه سلیقه عمومی برخی از افراد جامعه به تدریج و عمدتا به علت فقدان چراغی که باید توسط فرهیختگان افروخته میشد تنزل کرد و شهرت جای اندیشه را گرفت و افراد مشهور که برخی هنر و تخصصی هم ندارند الگوی افراد جامعه شدند، زیرا شخصیتهای عظیم معنوی و اسطورههای اصیل ملی به جامعه معرفی و ابعاد زندگی آنها تبیین نشده است. این تیرهای مسموم امروزه بر موج رسانه سوار میشود و در سریعترین زمان به دل مخاطب مینشیند و زخمهایی مهلک، اما پنهان ایجاد میکنند که یاس را در جان فرد نهادینه میکند و با خود و جامعهاش بیگانه میشود؛ یک شهروند مجازی که افسرده و معلق میان هیاهوی رسانه گمشده است. چنین فردی عملا مرده است و دیگر تشنه نیست تا سراغی بگیرد از چشمه حیات و سیراب شود از ارزشهایی که زندگیاش را معنا میبخشد.
و اما چاره چیست؟
گریزی نیست جز درک و باور تلخیِ این اتفاق و تلاشی آگاهانه، همهگیر و امیدوارانه برای حل آن. سرمایه مهم در این میدان، شکیبایی و استقامت است. اکتفا به اقدامات ناپخته و سطحی و شتابزده ما را به ساحل نجات نزدیک نمیکند. جامعه ما نیاز دارد به تربیت نخبگان مستقل، آگاه و دلسوز و نیز تبیین یک حقیقت بزرگ: «تجدد و نوگرایىِ حقیقی و باز کردن میدانهای تازه زندگی، مطلوب اسلام است؛ اصلاً اسلام این را از انسان خواسته. این به برکت تأمل، تعمق، کار درست، کار فکری، تلاش عملی، مجاهدت، استقبال از کار و از خطر در همه میدانها، و همتها را بلند کردن به دست میآید.»
این جهاد بزرگ به حضور همگان و به ویژه جوانان نیاز دارد و تعمیق این باورِ رهاییبخش که گوهر را از گمشدگان لبِ دریا طلب نکنیم: «مسیرِ پیشرفت، مسیر غربی نیست. مسیر منسوخ و برافتاده اردوگاه شرق هم نیست. بحرانهایی که در غرب اتفاق افتاده است، همه پیش روی ماست. میدانیم که این بحرانها گریبانگیر هر کشوری خواهد شد که از آن مسیر حرکت کند. پس ما بایستی مسیرِ مشخصِ ایرانی اسلامی خودمان را پیش بگیریم و این را با سرعت حرکت کنیم؛ با سرعت مناسب.»